1 با تو سخنان بیزبان خواهم گفت از جملهٔ گوشها نهان خواهم گفت
2 جز گوش تو نشنود حدیث من کس هرچند میان مردمان خواهم گفت
1 بود شخصی مفلسی بی خان و مان مانده در زندان و بند بی امان
2 لقمهٔ زندانیان خوردی گزاف بر دل خلق از طمع چون کوه قاف
1 گفت پیغامبر مر آن بیمار را این بگو کای سهلکن دشوار را
2 آتنا فی دار دنیانا حسن آتنا فی دار عقبانا حسن
1 گفت پیغامبر که اصحابی نجوم رهروان را شمع و شیطان را رجوم
2 هر کسی را گر بدی آن چشم و زور کو گرفتی ز آفتاب چرخ نور
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم