مهش گویم، و لیکن مه از امیرخسرو دهلوی غزل 454

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

مهش گویم، و لیکن مه سخن گفتن نمی داند

1 مهش گویم، و لیکن مه سخن گفتن نمی داند گلش گویم، ولیکن گل گهر سفتن نمی داند

2 ز شب بیداری من تا سحر چشمش کجا داند؟ که او شب تا سحر کاری به جز خفتن نمی داند

3 اگر گویم که حال من کسی آنجا نمی گوید صبا دانم که می داند، ولی گفتن نمی داند

4 به پاش افتاد زلف و یافت دستی بر لبش، لیکن زمین رفته ست پیوسته، شکر گفتن نمی داند

5 همه آشفتگی خواهد سر زلف پریشانش ز خسرو، گو، بیاموزد، گر آشفتن نمی داند

عکس نوشته
کامنت
comment