- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 راز تو فاش می کنم صبر نماند بیش از این بیش فلک نمیکشد درد مرا و نی زمین
2 این دل من چه پرغم است وان دل تو چه فارغ است آن رخ تو چو خوب چین وین رخ من پر است چین
3 تا که بسوزد این جهان چند بسوزد این دلم چند بود بتا چنان چند گهی بود چنین
4 سر هزارساله را مستم و فاش می کنم خواه ببند دیده را خواه گشا و خوش ببین
5 شور مرا چو دید مه آمد سوی من ز ره گفت مده ز من نشان یار توایم و همنشین
6 خیره بماند جان من در رخ او دمی و گفت ای صنم خوش خوشین ای بت آب و آتشین
7 ای رخ جان فزای او بهر خدا همان همان مطرب دلربای من بهر خدا همین همین
8 عشق تو را چو مفرشم آب بزن بر آتشم ای مه غیب آن جهان در تبریز شمس دین