-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از دل گره غم تو بگشادم سودای تو از دماغ بنهادم
2 برمن دگری گزیده ئی شاید او را بتو و تو را باو دادم
3 عمری است که خاک تو همی بوسم معلومم شد کنون که بربادم
4 یک چند زجور تو برآسایم گر دولت عافیت دهد دادم
5 بل تا، زره سپهر باز افتد روزی دو سه کاروان فریادم
6 من بنده بخت فرخ خویشم کز دست غم تو کرد آزادم
7 عمری بگذاشتم که یکساعت در عشق تو کس ندید دل شادم
8 والله که کنون چنین همی دانم کاین دم ز مشیمه جهان زادم
9 بگماشت خدای رامردی را تا محنت تو ببرد از یادم
10 حالی باری ز ظالمان جستم هر چند بکافری در افتادم
11 ای طبع اثیر برهمی میزن کز دل گره غم تو بگشادم