- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من آن نیَم که گذارم ز دست دامن تو تو گر ز طوق وفا سرکشی به گردن تو
2 گذار تا به کف آریم دامن زلفت وگرنه روز جزا دست ما و دامن تو
3 چو شمعِ صبح دم از نور زن که بس باشد صفای چهره دلیل ضمیر روشن تو
4 شبی که مجلس خلوت صفا دهی، مه را نمی رسد که سر اندر زند به روزن تو
5 مقام قرب همین بس بود خیالی را که خانهٔ دل مسکین اوست مسکن تو