1 منعت از همنفسان چند بصد پند کنم من که خود دلشده ام منع کسان چند کنم
2 بیوفایی مکن از دوری من حمل که من گر کنار از تو کنم بهر زبان بند کنم
3 جای دوری بود از رشک رقیب تو ولی چون زیم بیتو و خود را بچه خرسند کنم
4 بیتو در صبر زیم عمری و باز آنهمه صبر صرف یکخنده آن لعل شکر خند کنم
5 طعنه بر شورش مجنون نتوان زد اهلی من دیوانه چرا عیب خردمند کنم