- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گیرم که می نیرزم من بنده همدمی را آخر به پرسشی هم جاییست مردمی را
2 غمزه زنان چنین هم بی رحم وار مگذر دانی که هست آخر جانی هر آدمی را
3 آن دم که من به یادت میرم به گوشه غم روح اللهم نباید از بهر همدمی را
4 از جان خویشتن هم رازت نهفته دارم زیرا که می نشاید بیگانه محرمی را
5 از شاخ عیش ما را برگی نماند برجا گویی خزان در آمد گلزار خرمی را
6 با هر غمی که آید راضی شو، ای دل، آن را ما را نیافریدند از بهر بی غمی را
7 زان ره که تو گذشتی چون سرو خوش خرامان خسرو به یاد پایت می بوسد آن زمی را