1 من ز جانان گر چه صد اندوه جان خواهم کشید تا نپنداری که خود را بر کران خواهم کشید
2 مردمان، از من چه می خواهید آخر، وه که من پای از کویش به گفت مردمان خواهم کشید
3 بیش ازین نبود که بکشندم، بخواهم مست رفت آشکارا در برش گیسوکشان خواهم کشید
4 من نیم زآنهاکه از خوبان بتانم سر به تیغ هر چه آید بر سرم از بهرشان خواهم کشید
5 آب چشم عاشقان تا می رود خواهم فشاند کبر ناز نیکوان تا می توان خواهم کشید
6 گر ترا بینم مگو، جانا که چشمت برکشم هم مرا فرما که من از دیدگان خواهم کشید
7 ای خروس گنگ، آخر روز خواهد شد گهی هم سرت خواهم برید و هم زبان خواهم کشید
8 دل که گم کرده ست خسرو، پیش او آخر گهی خنده ای خواهد از آن کنج دهان خواهم کشید