نظری می کنم و وجه از شاه نعمت‌الله ولی غزل 1117

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

نظری می کنم و وجه خدا می بینم

1 نظری می کنم و وجه خدا می بینم روی آن دلبر بی روی و ریا می بینم

2 بر جمالش همگی صورت جان می نگرم وز کمالش همه تن لطف و وفا می بینم

3 نه به خود می نگرم صنع خدا تا دانی بلکه من صنع خدا را به خدا می بینم

4 ترک آن قامت و بالاش نگویم به بلا گرچه از قامت و بالاش بلا می بینم

5 مردم دیدهٔ ما غرقه به خون نظرند هر طرف می نگرم چشمهٔ لا می بینیم

6 صوفی صومعهٔ خلوت معنی شده ام لاجرم صورت می صاف و صفا می بینم

7 جان سید شده آئینهٔ جانان به یقین عشق داند ز کجا تا به کجا می بینم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر