- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ایکه زلف سیهت برگل روی آشفتست زآتش روی تو آب گل سوری رفتست
2 در دهانت سخنست ار چه بشیرین سخنی لب شکر شکنت عذر دهانت گفتست
3 همچو خورشید رخ اندر پس دیوار مپوش زانکه کس چشمهٔ خورشید به گل ننهفتست
4 دل گم گشته که بر خاک درت میجستم گوئیا زلف تو دارد که بسی آشفتست
5 چون توانم که ز کویت بملامت بروم کاب چشم آمده و دامن من بگرفتست
6 از سر زلف درازت نکنم کوته دست که بهر تار سر زلف تو ماری خفتست
7 احتیاجت به چمن نیست که بر سرو قدت گل دمیدست و همه ساله بهار اشکفتست
8 بسکه خواجو همه شب خاک سر کوی ترا بدو چشم آب فشاندست و بمژگان رفتست
9 گر کسی گفت که شعرش گهر ناسفتست چه زند گوهر ناسفته که گوهر سفتست