ایکه زلف سیهت برگل روی از خواجوی کرمانی غزل 106

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

ایکه زلف سیهت برگل روی آشفتست

1 ایکه زلف سیهت برگل روی آشفتست زآتش روی تو آب گل سوری رفتست

2 در دهانت سخنست ار چه بشیرین سخنی لب شکر شکنت عذر دهانت گفتست

3 همچو خورشید رخ اندر پس دیوار مپوش زانکه کس چشمهٔ خورشید به گل ننهفتست

4 دل گم گشته که بر خاک درت می‌جستم گوئیا زلف تو دارد که بسی آشفتست

5 چون توانم که ز کویت بملامت بروم کاب چشم آمده و دامن من بگرفتست

6 از سر زلف درازت نکنم کوته دست که بهر تار سر زلف تو ماری خفتست

7 احتیاجت به چمن نیست که بر سرو قدت گل دمیدست و همه ساله بهار اشکفتست

8 بسکه خواجو همه شب خاک سر کوی ترا بدو چشم آب فشاندست و بمژگان رفتست

9 گر کسی گفت که شعرش گهر ناسفتست چه زند گوهر ناسفته که گوهر سفتست

عکس نوشته
کامنت
comment