- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر تو شیرین شکرلب به شکرخنده در آئی به شکرخندهٔ شیرین دل خلقی بربائی
2 آن نه مرجان خموشست که جانیست مصور وان نه سرچشمه نوشست که سریست خدائی
3 وصف بالای بلندت به سخن راست نیاید با تو چون راست توان گفت به بالا که بلائی
4 سرو را کار ببندد چو میان تنگ ببندی روح را دل بگشاید چو تو برقع بگشائی
5 همه گویند که آن ترک ختائی به چه زان روی نکند ترک خطا با تو که ترکست و ختائی
6 چون درآئی نتوانم که مراد از تو بجویم که من از خود بروم چون تو پریچهره در آئی
7 تو جدائی که جدائی طلبی هر نفس از ما گر چه هر جا که توئی در دل پرحسرت مائی
8 من به غوغای رقیبان ز درت باز نگردم که گدا گر بکشندش نکند ترک گدائی
9 وحشی از قید تو نگریزد و خواجو ز کمندت که گرفتار بتان را نبود روی رهائی