اگر امشب از جلال الدین محمد مولوی غزل 2886

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

اگر امشب بر من باشی و خانه نروی

1 اگر امشب بر من باشی و خانه نروی یا علی شیر خدا باشی یا خود علوی

2 اندک اندک به جنون راه بری از دم من برهی از خرد و ناگه دیوانه شوی

3 کهنه و پیر شدی زین خرد پیر گریز تا بهار تو نماید گل و گلزار نوی

4 به خیالی به من آیی به خیالی بروی این چه رسوایی و ننگ است زهی بند قوی

5 به ترازوی زر ار راه دهندت غلط است بجوی زر بنه ارزی چو همان حب جوی

6 پیک لابد بدود کیک چو او هم بدود پس کمال تو در آن نیست که یاوه بدوی

7 بهر بردن بدو از هیبت مردن بمدو بهر کعبه بدو ای جان نه ز خوف بدوی

8 باش شب‌ها بر من تا به سحر تا که شبی مه برآید برهی از ره و همراه غوی

9 همه کس بیند رخساره مه را از دور خنک آن کس که برد از بغل مه گروی

10 مه ز آغاز چو خورشید بسی تیغ کشد که ببرم سر تو گر تو از این جا نروی

11 چون ببیند که سر خویش نمی‌گیرد او گوید او را که حریفی و ظریفی و روی

12 من توام ور تو نیم یار شب و روز توام پدر و مادر و خویش تو به منهاج سوی

13 چه شود گر من و تو بی‌من و تو جمع شویم فرد باشیم و یکی کوری چشم ثنوی

عکس نوشته
کامنت
comment