1 گر نیستی درون دلم آتش فراق کم هر زمان بسوزد از و استخوان و پوست
2 چندان بگریمی، که مرا آب چشم من برداردی روان و ببردی بکوی دوست
1 خیز، ای بت بهشتی، آن جام می بیار کار دی بهشت کرد جهان را بهشت وار
2 نقش خورنقست همه باغ و بوستان فرش ستبرقست همه دشت و کوهسار
1 ای شاه، بهار دشمنانت دی باد در دست تو بند زلف و جام می باد
2 چشم عدو از خون جگر رنگین باد هر جا که روی تو نصرة اندر پی باد
1 خط تو، که چون مشک شد از خامه حسن طغرای ملاحتست و سر نامه حسن
2 خورشید، کزوست گرم هنگامه حسن در نیل زد از رشک رخت جامه حسن