- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر سر زلف تو از باد پریشان نشود خلق بیچاره چنین بیدل و حیران نشود
2 وه ازان روی مرا جان به لب آمد،یارب که گرفتار به دل هیچ مسلمانان نشود
3 ای مسلمانان، آن موی ببندید آخر چه کند، این دل مسکین که پریشان نشود؟
4 من گناه دل دیوانه خود می دانم عشقبازست و همه عمر به سامان نشود
5 یارب، از رنج دل ماش نگیری، هر چند که جفاها کند و هیچ پشیمان نشود
6 مردمان در من و بیهوشی من حیرانند من در آن کس که ترا بیند و حیران نشود
7 هم به حق نمک خود که نگهدار دلم گر چه کس بر جگر سوخته مهمان نشود
8 اندرین قحط وفا گر چه که طوفان آرم هرگز این نرخ در ایام تو ارزان نشود
9 لذت عشق ندانند اسیران مراد که مگس قند بجوید، به نمکدان نشود
10 خسرو آهوی رمیده ست ز خوبان که برو گر دل شیر نهی، بیش پریشان نشود