-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر نقاب از جمال باز کنی کار بر عاشقان دراز کنی
2 ور چنین زیر پرده بنشینی پرده از روی کار باز کنی
3 از همه کون بی نیاز شود عاشقی را که اهل راز کنی
4 جگرم خون گرفت از غم آن که مبادا که در فراز کنی
5 گرچه چون شمع سوختم ز غمت هر زمانم به زیر گاز کنی
6 گفتیم ساز کار تو بکنم چون مرا سوختی چه ساز کنی
7 وعده دادی به وصل جان مرا عمر بگذشت چند ناز کنی
8 بکشد ناز تو به جان عطار گر به وصلیش بی نیاز کنی