گر جام غم فرستی، نوشم از امیرخسرو دهلوی غزل 814

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

گر جام غم فرستی، نوشم که غم نباشد

1 گر جام غم فرستی، نوشم که غم نباشد کانجا که عشق باشد، این مایه کم نباشد

2 سودای تست در جان، نقشت درون سینه حرفی برون نیفتد تا سر قلم نباشد

3 من خود فتوح دانم مردن به تیغت، اما بر تیغ تو چه گویی، یعنی ستم نباشد؟

4 خونم حلال بادش تا کس دیت نجوید کاندر قصاص خوبان قاضی حکم نباشد

5 ای دوست، تا نخندی بر پای لغز عاشق دانی که مست مسکین ثابت قدم نباشد

6 نزدیک اهل بینش کور است و کور بی شک عاشق که پیش چشمش رنگین صنم نباشد

7 گفتی که عشق نفتد تا خوب نبود، آری نارد شراب مستی تا جام جم نباشد

8 ای باد صبحگاهی، کافاق می نوردی گر دیده ای، نشان ده، جایی که غم نباشد

9 خسرو، تو خودنشینی با عاشقان، و لیکن در صیدگاه شیران سگ محترم نباشد

عکس نوشته
کامنت
comment