- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر تو سرگذشت من بدانی دگر افسانه مجنون نخوانی
2 همی گوید «برو بیدار می باش مکن تعلیم سگ را پاسبانی »
3 ز من پرسی که همدردان چه کردند؟ ترا دادند جان و زندگانی
4 مرا گرد سر آن چشم گردان که تا بر من فتد آن ناتوانی
5 نماندم استخوانی هم که باری سگ تو باشد از من میهمانی
6 طبیبم داغ فرماید، نداند که صد جا بیش دارم در نهانی
7 به بالینش منالید، ای اسیران که بس شیرین بود خواب گرانی
8 مرا جان در وفاداری برآمد هنوز اندر حق من بدگمانی
9 به قتل خسرو آمد عشق و شادم که یاری همرهی شد آن جهانی