اگر تو سرگذشت من بدانی از امیرخسرو دهلوی غزل 1811

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

اگر تو سرگذشت من بدانی

1 اگر تو سرگذشت من بدانی دگر افسانه مجنون نخوانی

2 همی گوید «برو بیدار می باش مکن تعلیم سگ را پاسبانی »

3 ز من پرسی که همدردان چه کردند؟ ترا دادند جان و زندگانی

4 مرا گرد سر آن چشم گردان که تا بر من فتد آن ناتوانی

5 نماندم استخوانی هم که باری سگ تو باشد از من میهمانی

6 طبیبم داغ فرماید، نداند که صد جا بیش دارم در نهانی

7 به بالینش منالید، ای اسیران که بس شیرین بود خواب گرانی

8 مرا جان در وفاداری برآمد هنوز اندر حق من بدگمانی

9 به قتل خسرو آمد عشق و شادم که یاری همرهی شد آن جهانی

عکس نوشته
کامنت
comment