عقل اگر داری مکن هرگز تمنا از واعظ قزوینی غزل 216

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

عقل اگر داری مکن هرگز تمنا تخت و تاج

1 عقل اگر داری مکن هرگز تمنا تخت و تاج کز بسی گردنکشان مانده است برجا تخت و تاج

2 ما شه اقلیم فقریم و، سپاه ما غم است بی سر و پاییست ما شوریدگان را تخت و تاج

3 روی دست دولت دنیا سبک مغزان خورند نیست جز موج و حبابی پیش دانا تخت و تاج

4 در میان می بود اگر دلال چشم اعتبار با گدایی خویش را می کرد سودا تخت و تاج

5 آب در چشمش نمی گردید از حسرت، اگر خویش را گوهر نمی کرد آشنا با تخت و تاج

6 ما و دل، اسکندر و آیینه گیتی نما باد ارزانی بما فقر و، بدارا تخت و تاج!

7 نیست بالاتر ز بی نام و نشانی دولتی بس بود دیوانگان را کوه و صحرا تخت و تاج

8 بی سر و پایی نه هر چون واعظی را میدهند کی تواند یافتن هر بی سر و پا تخت وتاج؟

عکس نوشته
کامنت
comment