- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عقل اگر داری مکن هرگز تمنا تخت و تاج کز بسی گردنکشان مانده است برجا تخت و تاج
2 ما شه اقلیم فقریم و، سپاه ما غم است بی سر و پاییست ما شوریدگان را تخت و تاج
3 روی دست دولت دنیا سبک مغزان خورند نیست جز موج و حبابی پیش دانا تخت و تاج
4 در میان می بود اگر دلال چشم اعتبار با گدایی خویش را می کرد سودا تخت و تاج
5 آب در چشمش نمی گردید از حسرت، اگر خویش را گوهر نمی کرد آشنا با تخت و تاج
6 ما و دل، اسکندر و آیینه گیتی نما باد ارزانی بما فقر و، بدارا تخت و تاج!
7 نیست بالاتر ز بی نام و نشانی دولتی بس بود دیوانگان را کوه و صحرا تخت و تاج
8 بی سر و پایی نه هر چون واعظی را میدهند کی تواند یافتن هر بی سر و پا تخت وتاج؟