1 گر هنر داری مرنج، ار کم نشینی بر ستور زیر عیسی خر نگر، زیر خزان یکران تور
2 وز حروفی نام رخش و داردت هر جا، چه سود؟ در عرب وی را کمیت است اسم و در تاتار بور
3 نیک و بد در آدمی پنهان نمی ماند، چنانک نافه در جیب ملوک و باده در جام بلور
4 نفس را چون رام جویی، ساکنی بهتر ز جهد پیل را چون پست خواهی، چاره نیکوتر ز زور
5 چند بهر کنجدی کش خورده نتوانی، ز حرص پا نهی، کایی تهی تگ در ره پیلان چو مور
6 احمقی باشد که گنجی دارد و خرجیش نیست بر ستور انبار گوهر کی بود سود ستور؟
7 مزد دارد عرض بخشش پیش دکان بخیل خیر باشد چاه کندن بر لب دریای شور
8 خوار نبود مکر می کو گردد از افلاس خوار عور نبود منفقی کو گردد از انفاق عور
9 در عیار سیم و زر تا کی پرستی سنگ را؟ باش تا سیم تو گردد گور و گردد سنگ گور
10 ترک در دنباله کور و ز گورش یاد نه گور دنبالش روان زانگونه کو دنبال کور
11 صنع یزدان شد چنان، از دیده عیبیش مبین حسن در زنگ و حبش چون عقل در ملتان و غور
12 با تن سیمین، چو گنج خویش یابی زیر خاک زال زر رویین تن و پولادوند و سیمجور
13 پر نگیرد بنده خواهش، ذره ذره کن چو ریگ روغن اندر ریگ ریزی، بیشتر گردد صبور
14 خام تر گردد ز پند معنوی دانای خام کورتر گردد ز باد عیسوی دجال کور
15 گر به پند از فسق باز آیی چو خسرو، ای حکیم در جنب سر شستنت باید، چه دریا و چه خور!