1 گر ماه شوی بر آسمان کم نگرم ور بخت شوی رخت بسویت نبرم
2 زین بیش اگر بر سر کویت گذرم فرمای که چون مار بکوبند سرم
1 باز آمد کای علی زودم بکش تا نبینم آن دم و وقت ترش
2 من حلالت میکنم خونم بریز تا نبیند چشم من آن رستخیز
1 حلقهٔ آن صوفیان مستفید چونک در وجد و طرب آخر رسید
2 خوان بیاوردند بهر میهمان از بهیمه یاد آورد آن زمان
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند