اگر تو عشق نبازی بعمر از خواجوی کرمانی غزل 861

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

اگر تو عشق نبازی بعمر خویش چه نازی

1 اگر تو عشق نبازی بعمر خویش چه نازی که کار زنده‌دلان عشق بازی است نه بازی

2 مرا بجور رقیبان مران ز کوی حبیبان درون کعبه چه باک از مخالفان حجازی

3 میان حلقهٔ رندان مگو ز توبه و تقوی بیان عشق مجازی

4 مکن ملامت رامین اگر ملازم ویسی مباش منکر محمود اگر مقر ایازی

5 بمیر بر سر کویش گرت بود سر کویش که پیش اهل حقیقت شهید باشی و غازی

6 کنند گوشه‌نشینان کنج خلوت چشمم هزار میخی مژگان بخون دیده نمازی

7 به تیرگی و درازی شبی چو دوش ندیدم اگر چه زلف تو از دوش بگذرد بدرازی

8 متاب روی ز مهر ار چه آفتاب منیر بحسن خویش مناز ار چه در تنعم و نازی

9 بزیر پای تو خواجو اگر چه مور بمیرد ترا خبر نبود بر فراز ابرش تازی

10 اگر چه بلبل باغ محبتست ولیکن مگس چگونه کند پیش باز دعوی بازی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر