1 گر دل ندهی، از تو شکایت کنمی دانم که شکایت، به چه غایت کنمی
2 گر پرده دری نباشد اندر حق تو زآنها که تو کردهای، حکایت کنمی
1 در سر مردان غم عشق تو معجر میکشد زاهدان را در خرابات قلندر میکشد
2 هشت راه از کعبه وصل تو تا زر میرود چار حد از خامه عشق تو تا سر میکشد
1 تا نفس عیسوی زاد نسیم از دهان مرده ی یکساله شاخ یافت دگر ره روان
2 قطره چو پیگان گری است، بر زره آبگیر غنچه چو زوبین زده است بر سپر گلستان
1 زهی بجان تو جاوید زنده جان خجند چه سایه بخش همائی ز آشیان خجند
2 به هفت خاتم پیروزه دولت پیروز نداده مثل تو پیروزه ی ز کان خجند