-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر گلی ندهی ز باغ خود به خاری هم خوشیم ور کناری و لبی ندهی به باری هم خوشیم
2 گر چه هر شب جز جگرخواری بفرماید خیال باری اندر ملک این سلطان به کاری هم خوشیم
3 چون عنان دولتت نه حد دست آویز ماست در گذرگاه سمندت با غباری هم خوشیم
4 باده وصلت گوارا باد هر کس را کنون ما قدح ناخورده با رنج خماری هم خوشیم
5 روی زرد ما و سنگ آستانت روز و شب این زر ار نقدی نیرزد، با عیاری هم خوشیم
6 دردهای کهنه داریم از تو در دل یادگار گر تو ناری یاد ما، با یادگاری هم خوشیم
7 گر میان عاقلان سنگی نداریم از خرد در ره دیوانگان با سنگساری هم خوشیم
8 چون به گاه آمدن در دم به بند رفتنی تا هنوز اندر رهی، با انتظاری هم خوشیم
9 گر چه جان خسرو از بیداد تو بر لب رسید جور یاران را شکایت نیست، باری هم خوشیم