گر به فریب می‌کشی ور از خواجوی کرمانی غزل 866

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

گر به فریب می‌کشی ور به عتاب می‌کشی

1 گر به فریب می‌کشی ور به عتاب می‌کشی دل به تو می‌کشد مر از آنکه لطیف و دلکشی

2 آب حیات می‌برد لعل لب چو آتشت و آب نبات می‌چکد زان لب لعل آتشی

3 حاصل من ز خط تو نیست به جز سیه رخی پایهٔ من ز زلف تو نیست به جز مشوشی

4 تیر ترا منم هدف گر تو خدنگ می‌زنی تیغ ترا منم سپر گر تو اسیر می‌کشی

5 زلف تو در فریب دل چند کند سیه‌گری چشم تو در کمین جان چند کند کمانکشی

6 چون دم خوش نمی‌زنم بی لب لعل دلکشت بار غم تو چون کنم گر نکشم به ناخوشی

7 خواجو از آتش رخش آب رخت بباد شد زانکه چو زلف هندویش بر سر آب و آتشی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر