اگر ز پیش برانی مرا که از خواجوی کرمانی غزل 353

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

اگر ز پیش برانی مرا که برخواند

1 اگر ز پیش برانی مرا که برخواند وگر مراد نبخشی که از تو بستاند

2 بدست تست دلم حال او تو می‌دانی که سوز آتش پروانه شمع می‌داند

3 چه اوفتاد که آن سرو سیمتن برخاست خبر برید بدهقان که سرو ننشاند

4 برفت آنکه بلای دلست و راحت جان مگر خدای تعالی بلا بگرداند

5 چراغ مجلس روحانیون فرو میرد گر او بجلوه گری آستین بر افشاند

6 تحیتی که فرستاده شد بدان حضرت گر ابن مقله ببیند در آن فرو ماند

7 به خون دیده از آن رو نوشته‌ام روشن که هر کسش که ببیند چو آب برخواند

8 دبیر سردلم فاش کرد و معذورست چگونه آتش سوزان به نی بپوشاند

9 سرشک دیدهٔ خواجو چنین که می‌بینم اگر بکوه رسد سنگ را بغلتاند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر