1 اگر ز پیش برانی مرا که بر خواند وگر مراد نبخشی که از تو بستاند؟
2 به دست تست دلم حال او تو می دانی که حال آتش سوزنده شمع می داند
3 برفت آنکه بلای دل است و افت جان مگر خدای تعالی بلا بگرداند
4 چه اوفتاد که آن سرو راستین برخاست؟ خیر برید به دهقان که سرو بنشاند
5 چراغ مجلس روحانیان فرو میرد گر او به جلوه شبی آستین برافشاند
6 تحیتی که فرستاده شد بدان حضرت گر این مقوله نخواند، درو فرو ماند
7 سرشک دیده خسرو چنین که می بینم اگر به کوه رسد، کوه را بغلتاند