گر آفتاب نباشد تو ماه از خواجوی کرمانی غزل 878

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامی

1 گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامی که آفتاب بلندی چو بر کنارهٔ بامی

2 کنون تو سرو خرامان بگاه جلوهٔ طاوس هزار بار سبق برده‌ئی بکبک خرامی

3 گرم قبول کنی همچو بندگان بارادت بدیده گر بنشینی بایستم بغلامی

4 اگر چه غیرتم آید که با وجود حریفان مثال آب حیاتی که در میان ظلامی

5 اگر چراغ نباشد مرا تو چشم و چراغی ور آفتاب نباشد مرا تو ماه تمامی

6 ز شام تا بسحر شمع‌وار پیش وجودت بسوختیم ولیکن دلت نسوخت ز خامی

7 مگر تو باغ بهشتی نگویمت که چو حوری مرا تو جان و جهانی ندانمت که کدامی

8 براه بادیه ما را بمان بخار مغیلان شب رحیل که گفتیم ترک جان گرامی

9 محب دوست نیندیشد از جفای رقیبان ترا که شوق حرم نیست غم بود ز حرامی

10 چه باشد ار به عنایت نظر کنی سوی خواجو چرا که لطف تو عامست و آن ستم زده عامی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر