-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر بعد اجل دردِ تو با خویش توان برد خواهیم سبک درد سر خود ز جهان برد
2 در حلقهٔ دیوانهوَشان عقل نمیرفت «زنجیر سر زلف تواش موی کشان برد»
3 تا زلف تو چوگان معنبر به کف آورد «بند کمرت گوی لطافت ز میان برد»
4 سرچشمهٔ حیوان به هزار آب دهن شست و آنگاه حدیث لب لعلت به زبان برد
5 گفتم که خیالی چو به زاری ز جهان رفت در سینه غمت برد، به خود گفت که جان برد