- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ایکه خورشید ز رای تو منور گردد عالم از نفحه خلق تو معطر گردد
2 خواجه شرق امین الدین صالح که فلک پیش فرمان تو خم گیرد و چنبر گردد
3 جرم خورشید اگر از دل تو نور برد همه ذرات در اقطار هوا زر گردد
4 عقل هر گه در آیینه طبعت نگرد پیش او سردل غیب مصور گردد
5 هفت دریا زنهیب کف تو خشک شود وقت بخشش چو زبان قلمت تر گردد
6 ننهد پای ز خط تو چو نقطه بیرون هرکه چون دایره خواهد که همه سر گردد
7 گر مجسم شود این منصب رفعت که تراست چرخ هیهات که پیرا من این در گردد
8 شیر ابخر اگراخلاق ترا شرح دهد دمش از خوش نفسی چون دم مجمر گردد
9 دم آهو زدم خلق تو و فضله گاو نافه مشک شود بیضه عنبر گردد
10 بردیاری که در او صرصر خشم تو جهد کوه بر خیزد از جای و زمین در گردد
11 گرگ را آرزوی دایگی میش کند گرش انصاف تو در طبع مقرر گردد
12 زورق چرخ زموج حرکت باز استد گرش از حلم گر انسنگ تو لنگرگردد
13 بسر انگشت اشارت کن اگر فرمانست تات هفت اخترونه چرخ مسخر گردد
14 ای کریمی که سخای تو بحدی برسید کانکه در خواب ترا دید توانگر گردد
15 رای خوبت مدد لشگر نصرت بخشد نوک کلکت سبب عطلت خنجر گردد
16 نزد جود تو زطع فارغ و گستاخ آید پیش حلم تو گنه شوخ و دلاور گردد
17 چرخ اگر خاک درت نیست بتحقیق چرا هر شبی سرمه چشم مه و اختر گردد
18 هر که در پای تو افتاد شود صدر نشین وانکه او دست تو بوسد سرو سرور گردد
19 میکشد چرخ زدور اینهمه سرگردانی بو که باخیمه قدر تو برابر گردد
20 صدف چرخ بساغصه و غوطه که خورد تا چو تو قطره دراودانه گوهر گردد
21 عرصه ملک بهشتیست ز عدلت که در او کلک تو طوبی و الفاظ تو کوثر گردد
22 پیش چشمست مرا آنکه وشاق در تو آمر و ناهی این گنبد اخضر گردد
23 روی مظلوم درین عهد نبیند گردون اگر اطراف ممالک مثلا برگردد
24 گر سر کلک تو یکلحظه دهد آسایش ملک دیگر شود و قاعده دیگر گردد
25 همتت ملک زمین راننهد وزن همی همه گرد طرف عالم اکبر گردد
26 بهرروزی که کند خطبه بنام تو فلک شاخ سد ره سزد ار پایه منبر گردد
27 آتش خشم تو گر شعله ببالا بکشد وای طاوس فلک گرنه سمندر گردد
28 آسمان از تو ضمان کرد که آمال ترا هرچه از بخت تمناست میسر گردد
29 چونکه من بهر مدیح تو قلم برگیرم خواهد این نه ورق چرخ که دفتر گردد
30 آسمان را نبود زهره این خطبه اگر بر عروس سخنم مدح تو زیور گردد
31 گر همه عمر معانی ترا حصر کنم معنیش کم نشود لفظ مکرر گردد
32 تا همی طبع هوا گرم شود سرد شود تا همی نور مه افزاید و کمتر گردد
33 باد انعام تو چندانکه بهر شهر رسد باد بدخواه تو چونانکه بهر در گردد
34 مدت عمر تو چندانکه محاسب گه عقد از شمار عددش عاجز و مضطر گردد