-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر شبی ماه رخت پرده ز رو برگیرد شمع از حسرت آن سوختن از سر گیرد
2 سوخت سر تا قدمم بهر تو چون شمع و هنوز با تو سوز دل ما هیچ نمی درگیرد
3 آن زمان چهرهٔ مقصود توان دید که عشق پردهٔ هستیِ ما را ز میان برگیرد
4 ای ملامتگر مستان خرابات تو نیز باش تا یار شود ساقی و ساغر گیرد
5 در ازل با تو خیالی چو دم از رندی زد حیف باشد که کنون شیوهٔ دیگر گیرد