- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر مرد این حدیثی زنار کفر بندی دین از تو دور دور است بر خویشتن چه خندی
2 از کفر ناگذشته دعوی دین مکن تو گر محو کفر گردی بنیاد دین فکندی
3 اندر نهاد گبرت پنجه هزار دیوست زنار کفر تو خود گبری اگر نبندی
4 هر ذرهای ز عالم سدی است در ره تو از ذره ذره بگذر گر مرد هوشمندی
5 چون گویمت که خود را میسوز چون سپندی زیرا که چشم بد را تو در پی سپندی
6 مردانه پای در نه گر شیر مرد راهی ورنه به گوشهای رو گر مرد مستمندی
7 ای پست نفس مانده تا کنی تو دعوی کافزون ز عالم آمد جان من از بلندی
8 هیچ است هر دو عالم در جنب این حقیقت آخر ز هر دو عالم خود را ببین که چندی
9 عطار مرد عشقی فانی شو از دو عالم کز لنگر نهادت در بند تخته بندی