-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر باغ از او واقف بدی از شاخ تر خون آمدی ور عقل از او آگه بدی از چشم جیحون آمدی
2 گر سر برون کردی مهش روزی ز قرص آفتاب ذره به ذره در هوا لیلی و مجنون آمدی
3 ور گنجهای لعل او یک گوشه بر پستی زدی هر گوشه ویرانهای صد گنج قارون آمدی
4 نقشی که بر دل میزند بر دیده گر پیدا شدی هر دست و رو ناشستهای چون شیخ ذاالنون آمدی
5 ور سحر آن کس نیستی کو چشم بندی میکند چون چشم و دل این جسم و تن بر سقف گردون آمدی
6 ای خواجه نظاره گر تا چند باشد این نظر ارزان بدی گر زین نظر معشوق بیرون آمدی
7 مهمان نو آمد ولی این لوت عالم را بس است دو کون اگر مهمان شدی این لوت افزون آمدی