-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر پرده ز خورشید جمال تو برافتد گل جامه قبا کرده ز پرده به در افتد
2 چون چشم چمن چهرهٔ گلرنگ تو بیند خون از دهن غنچه ز تشویر برافتد
3 بشکافت تنم غمزهٔ تو گرچه چو مویی است یک تیر ندیدم که چنین کارگر افتد
4 گر بر جگرم آب نمانده است عجب نیست کاتش ز رخت هر نفس اندر جگر افتد
5 گر چه دل من مرغ بلند است چو سیمرغ لیکن چو دمت خورد به دام تو درافتد
6 گر گلشکری این دل بیمار کند راست آتش ز لب و روی تو در گلشکر افتد
7 بر چشم و لبم زآتش عشق تو بترسم کین آتش از آن است که در خشک و تر افتد
8 من خاک توام پا نهم بر سر افلاک چون باد، گرت بر من خاکی گذر افتد
9 بی یاد تو عطار اگر جان به لب آرد جانش همه خون گردد و دل در خطر افتد