گر شبی بردارد آن شمع از مه از اهلی شیرازی غزل 78

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

گر شبی بردارد آن شمع از مه عارض نقاب

1 گر شبی بردارد آن شمع از مه عارض نقاب با وجود او عدم باشد وجود آفتاب

2 بیستون از پا در آرد آه سر مستان عشق روز عشق است این نه روز مستی جام شراب

3 ایکه از طوفان غیرت غافلی در بحر عشق در دماغ خود میفکن باد نخوت چون حباب

4 هر گه آن مه باده نوشد جرعه بخشد غیر را مست من از آتش غیرت کند دلها کباب

5 مدعی ماراست ظاهر نقش و باطن پر ززهر ما چو گنجیم از درون معمور و از بیرون خراب

6 گر بدوزخ این دل سوزان بود در پهلویم آتش دوزخ بود از پهلوی من در عذاب

7 چشم اهلی تا بخوابت دید آسایش نیافت دیده و دل خسته آسایش نبیند جز بخواب

عکس نوشته
کامنت
comment