- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر شبی بردارد آن شمع از مه عارض نقاب با وجود او عدم باشد وجود آفتاب
2 بیستون از پا در آرد آه سر مستان عشق روز عشق است این نه روز مستی جام شراب
3 ایکه از طوفان غیرت غافلی در بحر عشق در دماغ خود میفکن باد نخوت چون حباب
4 هر گه آن مه باده نوشد جرعه بخشد غیر را مست من از آتش غیرت کند دلها کباب
5 مدعی ماراست ظاهر نقش و باطن پر ززهر ما چو گنجیم از درون معمور و از بیرون خراب
6 گر بدوزخ این دل سوزان بود در پهلویم آتش دوزخ بود از پهلوی من در عذاب
7 چشم اهلی تا بخوابت دید آسایش نیافت دیده و دل خسته آسایش نبیند جز بخواب