-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر نه من دیوانه گشتم زین دل بدنام خویش بهر چه گویم صبا و مرغ را پیغام خویش
2 چون در آید شام، آتش در دلم گیرد ز هجر خوش چراغی می فروزم هر شب اندر شام خویش
3 رفت خوابم ناگهان، چند از خیال موی تو سلسله بندم به پای جان بی آرام خویش
4 نیست چون بخت وصالم بهر صبر از خون دل هر دمی یک جا نویسم نام تو با نام خویش
5 صد سموم فتنه ز آه خلق سویت می وزد روی پنهان کن، ببخشا بر رخ گلفام خویش
6 کیست خسرو تا لب خود رنجه داری در جفاش؟ این چنین هم جابه جا ضایع مکن دشنام خویش