-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر دلم روز وداع از پی محمل میشد تو مپندار که آن دلبرم از دل میشد
2 هیچ منزل نشود قافله از آب جدا زانکه پیش از همه سیلاب بمنزل میشد
3 گفتم از محمل آن جان جهان برگردم پایم از خون دل سوخته در گل میشد
4 راستی هر که در آن سرو خرامان میدید همچو من فتنه بر آن شکل و شمائل میشد
5 ساربان خیمه برون میزد و اینم عجبست که قیامت نشد آنروز که محمل میشد
6 قاتلم میشد و چون خون ز جراحت میرفت جان من نعره زنان از پی قاتل میشد
7 همچو بید از غم هجران دل من میلرزید کان سهی سرو خرامان متمایل میشد
8 پند عاقل نکند سود که در بند فراق دل دیوانه ندیدیم که عاقل میشد
9 بگذر از خویش که بی قطع مسالک خواجو هیچ سالک نشنیدیم که واصل میشد