- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر من از درد تو مردم هرگزت دردی مباد جان من گر خاک شد بر خاطرت گردی مباد
2 میرم از درد و نپرسی وه چه بی دردیست این کس چو من هرگز اسیر چون تو بی دردی مباد
3 یارب ای سرو سهی عاشق شوی اما دلت مبتلای عشق چون خود ناز پروردی مباد
4 هر دل افکاری که شد مست از بهار عشق تو چون خزان بی اشک سرخ و چهره زردی مباد
5 عیش پیران گر همه خضرند بی خوبان چه سود بزم خوبان نیز بی پیر جهانگردی مباد
6 عمر جاویدان اهلی صحبت صاحبدل است آفتاب عمر هم بی سایه مردی مباد
7 چه سود اهلی اگر ذره ذره خاک رهی هم که آفتاب تو یکذره دلپذیر ندارد