- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر آن جادوی خونخواره نرگس در فسون آرد با آسوده را کز دست بیخوابی زبون آرد
2 مرا باری برآمد جان ازین جان درون مانده کسی باشد که دل بشکافد و او را برون آرد
3 گله از باد می کردم که نارد زو به جز گردی به دیده آرزومندم که آن دولت کنون آرد
4 ز بس دلها که ماند آویخته در زلف مشکینش گهی زو بوی مشک آرد صبا، گه بوی خون آرد
5 مرا گویند سودا و جنون آرد رخ نیکو به جان درمانده ام، ای کاش، سودا و جنون آرد
6 ز بهر آزمودن را چنان دیدم، سزد آن دم مبادا هیچ دشمن را دل اندر آزمون آرد
7 نمودی سیرم و کشتی، ولی از تشنگی مرده به یکبار آنچنان بد شربتی را تاب چون آرد
8 به جای جوی شیر از چشم خسرو جوی خون آید چو فرهاد ار ز خانه رو به کوه بیستون آرد