-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر شود صبح رخش، مجلس فروز خانه ام شمع را خواهند بردن مرده از کاشانه ام
2 روزگارم خنده رو آمد ببالین هر صباح شام بیرون رفت چون دود سیاه از خانه ام
3 بسکه از بند حصار شهر وحشت میکند میرمد از حلقه زنجیر خود دیوانه ام
4 از مکافات ستم روشندلان ایمن نیند شمع لرزد بر خود، از بیتابی پروانه ام
5 خانه خواه هر بلا واعظ منم در شهر عشق منزلی سیلاب را نبود بجز ویرانه ام