-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر مرا با بخت کاری نیست، گو هرگز مباش ور به سامان روزگاری نیست، گو هرگز مباش
2 سر به خشت محتنم خوش گشت، گر تاج سری بهر چون من خاکساری نیست، گو هرگز مباش
3 من سگ خشک استخوانم بس که از تیر قضا بهر من فربه شکاری نیست، گو هرگز مباش
4 هر خسی را از گلستان جهان گلها شکفت گر مرا بوی بهاری نیست، گو هرگز مباش
5 چهره زرین و سیمین سینه ترکان بسم با زر و سیمم شماری نیست گو هرگز مباش
6 آسمانوار است دامان مراد ناکسان گر مرا پیوند داری نیست، گو هرگز مباش
7 غم خود از عشق است، گو در جان من جاوید باد گر غمم را غمگساری نیست، گو هرگز مباش
8 عشقبازی با خیال یار هم شبها خوش است با وی ار بوس و کناری نیست، گو هرگز مباش
9 سرخوشم از درد و درد از ساقی عیش و طرب بهر من چون درد خواری نیست، گو هرگز مباش
10 من خراب و مست یاران هم، که بردارد مرا؟ گر به مجلس هوشیاری نیست، گو هرگز مباش
11 مجلس عیش است و جز خسرو همه مستند اگر ناکسی و نابهکاری نیست، گو هرگز مباش