1 اگر به بادهٔ مُشکین دلم کشد، شاید که بویِ خیر ز زهدِ ریا نمیآید
2 جهانیان همه گر منعِ من کنند از عشق من آن کنم که خداوندگار فرماید
3 طمع ز فیضِ کرامت مَبُر که خُلقِ کریم گنه ببخشد و بر عاشقان بِبَخشاید
4 مقیمِ حلقهٔ ذکر است دل بدان امید که حلقهای ز سرِ زلفِ یار بگشاید
5 تو را که حُسنِ خداداده هست و حجلهٔ بخت چه حاجت است که مَشّاطِهات بیاراید
6 چمن خوش است و هوا دلکَش است و مِی بیغَش کنون به جز دلِ خوش هیچ در نمیباید
7 جمیلهایست عروسِ جهان، ولی هُش دار که این مُخَدَّره در عقدِ کس نمیآید
8 به لابه گفتمش ای ماهرُخ چه باشد اگر به یک شِکَر ز تو دلخستهای بیاساید
9 به خنده گفت که حافظ خدای را مَپسَند که بوسهٔ تو رخِ ماه را بیالاید
معنی شعر:
در عقیده و عشق خود صادق و بی پروا .هستی با ایمان به خدا و توکل به او غرور و خودخواهی را از خود دور کن راهی را که برگزیده ای ادامه بده از تکرار اشتباهات اجتناب کن مطمئن باش به خواسته ای که داری خواهی رسید