گر همچو نی دم می‌زنم از خیالی بخارایی غزل 223

خیالی بخارایی

آثار خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

گر همچو نی دم می‌زنم از سوز دل خون می‌رود

1 گر همچو نی دم می‌زنم از سوز دل خون می‌رود ور خامشم در چنگ دل کارم به قانون می‌رود

2 دل از سر دیوانگی شد در پی مقصود و من حیران که آن بی‌دست و پا دور است ره چون می‌رود

3 تا از سر زلفت صبا بوی وفاداری شنید مستانه می‌آید در آن زنجیر و مجنون می‌رود

4 از درّ وصلت کآن گهر در قعر عمان غم است چون یاد می‌آرد دلم از دیده جیحون می‌رود

5 افسانه خوانم چون مرا از زلف آزاری رسد زخم چنان ماری اگر دانم به افسون می‌رود

6 گر نه خیالش در درون آمد خیالی از چه رو نقش خیال دیگری از دیده بیرون می‌رود

عکس نوشته
کامنت
comment