-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رقیب اگر بجفا باز داردم ز درش مگس گزیر نباشد زمانی از شکرش
2 به زر توان چو کمر خویش را برو بستن که جز بزر نتوان کرد دست در کمرش
3 گرم بهر سر موئی هزار جان بودی فدای جان و سرش کردمی به جان و سرش
4 در آنزمان که شود شخص ناتوانم خاک کند عظام رمیمم هوای خاک درش
5 دلی که گشت گرفتار چشم وعارض او چرا برفت به یکباره دل ز خواب و خورش
6 گذشت و بر من بیچارهاش نظر نفتاد چه اوفتاد کزینسان فتادم از نظرش
7 کنون که شد گل سوری عروس حجلهٔ باغ چه غم ز ناله شبگیر بلبل سحرش
8 بملک مصر نشاید خرید یوسف را ولی بجان عزیز ار دهند رو بخرش
9 میان اهل طریقت نماز جایز نیست مگر کنند تیمم بخاک رهگذرش
10 برآستانهٔ ماهی گرفتهام منزل که هست هر نفسی رو بمنزل دگرش
11 بسیم و زر بودش میل دل ولی خواجو سرشک و گونهٔ زردست وجه سیم و زرش