- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر دلم ببرد یار دلبری رسدش وگر بپروردم بندهپروری رسدش
2 ز بس که من سر او دارم از قدم تا فرق گرم چو شمع بسوزد به سرسری رسدش
3 سفید کاری صبح رخش جهان بگرفت چو شب به طره طلسم سیهگری رسدش
4 چو آفتاب رخش نور بخش اسلام است اگر ز زلف نهد رسم کافری رسدش
5 چو پشت لشکر حسن است روی صف شکنش اگر به عمد کند قصد لشکری رسدش
6 بدید بیخبری روی او و گفت امروز به حکم با مه گردون برابری رسدش
7 صد آفتاب مرا روشن است کین ساعت نطاق بسته چو جوزا به چاکری رسدش
8 چو هست چشمهٔ حیوان زکاتخواه لبش اگر قیام کند در سکندری رسدش
9 سکندری چه بود با لب چو آب حیات که گر چو خضر رود در پیمبری رسدش
10 فرید چون ز لب لعل او سخن گوید نثار در و گهر در سخنوری رسدش