اگر دلم ببرد یار دلبری از عطار نیشابوری غزل 425

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

اگر دلم ببرد یار دلبری رسدش

1 اگر دلم ببرد یار دلبری رسدش وگر بپروردم بنده‌پروری رسدش

2 ز بس که من سر او دارم از قدم تا فرق گرم چو شمع بسوزد به سرسری رسدش

3 سفید کاری صبح رخش جهان بگرفت چو شب به طره طلسم سیه‌گری رسدش

4 چو آفتاب رخش نور بخش اسلام است اگر ز زلف نهد رسم کافری رسدش

5 چو پشت لشکر حسن است روی صف شکنش اگر به عمد کند قصد لشکری رسدش

6 بدید بیخبری روی او و گفت امروز به حکم با مه گردون برابری رسدش

7 صد آفتاب مرا روشن است کین ساعت نطاق بسته چو جوزا به چاکری رسدش

8 چو هست چشمهٔ حیوان زکات‌خواه لبش اگر قیام کند در سکندری رسدش

9 سکندری چه بود با لب چو آب حیات که گر چو خضر رود در پیمبری رسدش

10 فرید چون ز لب لعل او سخن گوید نثار در و گهر در سخن‌وری رسدش

عکس نوشته
کامنت
comment