- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر از میان آتش دل دم برآورم زان دم دمار از همه عالم برآورم
2 در بحر نیلی فلک افتد هزار جوش گر یک خروش از دل پر غم برآورم
3 گر ماتم دلم به مراد دلم کشم افلاک را ز جامهٔ ماتم برآورم
4 هر دم ز آتش دل اخگرفشان خویش صد شعله زین فروخته طارم برآورم
5 هر روز صبح را، ز دمم دم فرو شود زیرا که من دمی که زنم دم برآورم
6 چون همدمی نیافتم اندر همه جهان از راز خویش پیش که یکدم برآورم
7 یکدم که پایبستهٔ صد گونه درد نیست دستم نمیدهد که مسلم برآورم
8 چوگان کنم ز آه خود آخر سحرگهی گردون چو گو به حجلهٔ طارم برآورم
9 عطار را چگونه رسانم به کام دل چون من دمی به کام دلم کم برآورم