- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر رخ او ذرهای جمال نماید طلعت خورشید را زوال نماید
2 ور ز رخش لحظهای نقاب برافتد هر دو جهان بازی خیال نماید
3 ذرهٔ سرگشته در برابر خورشید نیست عجب گر ضعیف حال نماید
4 مرد مسلمان اگر ز زلف سیاهش کفر نیارد مرا محال نماید
5 هر که به عشقش فروخت عقل به نقصان جمله نقصان او کمال نماید
6 دوش غمش خون من بریخت و مرا گفت خون توام چشمه زلال نماید
7 عشق حرامت بود اگر تو ندانی کین همه خونها مرا حلال نماید
8 در دهن مار نفس در بن چاه است هر که درین راه جاه و مال نماید
9 گر تو درین راه خاک راه نگردی خاک تو را زود گوشمال نماید
10 چند چو طاوس در مقابل خورشید مرغ وجود تو پر و بال نماید
11 درنگر ای خودنمای تا سر مویی هر دو جهان پیش آن جمال نماید
12 هر که درین دیرخانه دردکش افتاد کور شود از دو کون و لال نماید
13 دیر که دولت سرای عالم عشق است دردکشی در هزار سال نماید
14 مثل و مثالم طلب مکن تو درین دیر کاینه عطار را مثال نماید