-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر او سخن نگوید سخنست در دهانش وگر او کمر نبندد نظرست در میانش
2 من اگر بخنده گویم دهنش به پسته ماند مشنو که هیچ نبود بلطافت دهانش
3 برو ای رقیب و برمن سردست بیش مفشان که به آستین غبارم نرود ز آستانش
4 چو طبیب ما ندارد غم حال دردمندان بگذار تا بمیرم بر چشم ناتوانش
5 اگر او بقصد جانم کمر جفا ببندد چکنم که جان شیرین نکنم فدای جانش
6 بت عنبرین کمندم بدو حاجب کمانکش چو کمین گشود گفتم نکشد کسی کمانش
7 به چه وجه صورتی کاین همه باشدش معانی صفتش کنم که هستم متحیر از بیانش
8 بکجا روم چه گویم ز رخش نشان چه جویم که برون ز بی نشانی ندهد کسی نشانش
9 غم دل بخامه گفتم که بیان کنم ولیکن نبود مبارک آنکس که سیه بود زبانش
10 بخرد چگونه جوئی ز کمند او رهائی که خلاص ازو میسر نشود بعقل و دانش
11 چو در اوفتد سحرگه سخن از فغان خواجو دم صبح گو هوا گیر و به آسمان رسانش