1 گر او بی یاد ما در می نیفتد فراموشیش پی در پی نیفتد
2 نصیحت می کنم دل را که بازآی ولیکن دل ازینها پی نیفتد
3 بریزم خون خود بر آستانت اگر چه از رخت هر پی نیفتد
4 گهی بر من نیفتد چشم مستت نگویی با منت تا کی نیفتد
5 درآمد عشق و تقوی خانه بگذاشت که زهد و توبه را با می نیفتد
6 چه پرسی با تن و جانی پر از درد؟ همان دان آتش اندر نی نیفتد
7 اگر چ افتاد خسرو زو به صد رنج خدایا، رنج من بر وی نیفتد