گر سردر آورد سرم آنجا از خواجوی کرمانی غزل 176

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

گر سردر آورد سرم آنجا که پای اوست

1 گر سردر آورد سرم آنجا که پای اوست ور سر کشد تنعم من در جفای اوست

2 گر می‌برد ببندگی و می‌کشد ببند آنست رای اهل مودت که رای اوست

3 هر چند دورم از رخ او همچو چشم بد پیوسته حرز بازوی جانم دعای اوست

4 هیچم بدست نیست که در پایش افکنم الا سری که پیشکش خاک پای اوست

5 گر مدعای کشتهٔ شاهد شهادتست دعوی چه حاجتست که شاهد گوای اوست

6 از هر چه بر صحایف عالم مصورست حیرت در آن شمایل حیرت فزای اوست

7 تا دیده دیده است رخ دلربای او دل در بلای دیده و جان در بلای اوست

8 در هر زبان که می‌شنوم گفتگوی ماست در هر طرف که می‌شنوم ماجرای اوست

9 خواجو کسی که مالک ملک قناعتست شاه جهان بعالم معنی گدای اوست

عکس نوشته
کامنت
comment