همچو بالات بگویم سخنی از خواجوی کرمانی غزل 10

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

همچو بالات بگویم سخنی راست ترا

1 همچو بالات بگویم سخنی راست ترا راستی را چه بلاییست که بالاست ترا

2 تا چه دیدست ز من دیده که هردم گوید کاین همه آب رخ از رهگذر ماست ترا

3 ایکه بر گوشهٔ چشمم زده‌ای خیمه ز موج مشو ایمن که وطن بر لب دریاست ترا

4 پیش لعلت که از او آب گهر میریزد وصف لؤلؤ نتوان کرد که لالاست ترا

5 این چه سحرست که در چشم خوشت میبینم وین چه شورست که در لعل شکر خاست ترا

6 دل دیوانه چه جائیست که باشد جایت بر سر و چشمم اگر جای کنی جاست ترا

7 جان بخواه از من بیدل که روانت بدهم بجز از جان ز من آخر چه تمناست ترا

8 ایدل ار راستی از زلف سیاهش طلبی همه گویند مگر علت سوداست ترا

9 در رخ شمعی خواجو چو نظر کرد طبیب گفت شد روشنم این لحظه که صفر است ترا

عکس نوشته
کامنت
comment