- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همچو بالات بگویم سخنی راست ترا راستی را چه بلاییست که بالاست ترا
2 تا چه دیدست ز من دیده که هردم گوید کاین همه آب رخ از رهگذر ماست ترا
3 ایکه بر گوشهٔ چشمم زدهای خیمه ز موج مشو ایمن که وطن بر لب دریاست ترا
4 پیش لعلت که از او آب گهر میریزد وصف لؤلؤ نتوان کرد که لالاست ترا
5 این چه سحرست که در چشم خوشت میبینم وین چه شورست که در لعل شکر خاست ترا
6 دل دیوانه چه جائیست که باشد جایت بر سر و چشمم اگر جای کنی جاست ترا
7 جان بخواه از من بیدل که روانت بدهم بجز از جان ز من آخر چه تمناست ترا
8 ایدل ار راستی از زلف سیاهش طلبی همه گویند مگر علت سوداست ترا
9 در رخ شمعی خواجو چو نظر کرد طبیب گفت شد روشنم این لحظه که صفر است ترا